این روزها آنقدر حسود شده ام
که به آیینه ای که هرروز
نگاهت را در خود تکرار می کند
حسادت می کنم
و به دستگیره دری که
هرروز بارها
بر دستان تو بوسه می زند...
این روزها آنقدر دچار حسادتی جانکاه شده ام
که به چشمان تمام کسانی که
قامت تورا در چارچوب نگاه خود
ترسیم می کنند هم
حسودی ام می شود
و به کودکی که
عطر نفس های تو را
هنگامی که بوسه بارانش می کنی
می نوشد...
این روزها من مانده ام و این همه حسادت
وحسرت لحظه هایی که
برای درآغوش کشیدنت می گذرد...
این تقدیر ماست...
اینگونه با همیم بی آنکه با هم باشیم...
هیچ چیز نمیتواند ما را از هم جدا کند...
دوستت دارم زهرای نازم...
نظرات شما عزیزان:
|